اتاقیست نمور
در به هم ریختگی اش آشوب موج میزند
ظرف های سیاهش خالی از غذایند...این سیاهیست ناشی از خلوت یا پوچیست ناشی از تیرگی
بوی نم ،دیوار های نمور.گچ های کنده شده،آه
گچ های سبز و کپک های سفیدش مرا بی قرار میکنند
بخاری گازی با صدای فش و فش گاز با رنگی آبی و آرام میسوزد و من هرگز ندانستم سوختن من از چیست
سوسک کوچکی به سرعت زیر پای من میدود...بهر چیست؟؟
فرار از من یا وصال من؟آری تنها اوست همخوابه ی من
پشگانی سیاه و کثیف و ژولیده مرا احاطه کرده اند و شیره ی وجودیشان را از شیره ی وجود من طالبند
دیوار هایش محبوسم کرده اند و زندانبان من ...
هرگز نخواسته ام اینجا باشم و دوست نیز ندارم اینجا باشم
و چاره چیست؟
صدای چک چک آب در شیروانیش و صدای خفه ی دیوار های سردش از استخوان پوسیده ی من در این نبرد سخت تر است
چه ساده باخته ام
سوراخ کوچک و سیاه تیره ی لوله اش با گرمایی تهدید آمیز به من میشتابد وامیدوارانه در انتظار در بسته ی اتاق من و من است
دلم برای او میسوزد و درِ همیشه باز
شاید دیگر وقت بستنش است
اکنون نبردی در حال وقوع است
مورچگان درنده خواهان رهایی من از سوسک بی نوایند و شب پرک کریه و پشم آلود دور سر من مشعوفانه از من و آنان و همخوابه ام میگریزد
بچه سوسک کوچکی آستین کت من را گرفته و در آن سر اتاق سعی در فتح لباسهای کپه شده ام دارد
و در زیر پایم...کتری خاموش ...او که ترسانم دیگر به معشوق ی گرمایش نرسد
تلفن من در آن سر اتاق زنگ میخورد... کیست ؟
بی شک بازیگری نگرانست که مهم تر از جزوات من حال مرا جویاست
صدای تکان لوله های آب در دیوار...فیس فیس بخاری... و وزوز پشگان خاطرم را می آزرند
و دفتر من در تمنایم زجه میزند
فردا روز بزرگیست
در روز بزرگم مشعوفانه به صدای لوله های داخل دیوار،فس فس بخاری،وزوز پشگان و لرزش در، گوش فرا میسپارم و برای آرامش روانم بوی نامطبوع اتاقم را استشمام میکنم ...زندگی جاریست
سوسک کریه خود را در آغوش گرفته و به جنگ مورچگان میروم و به کمک گچ های دیوار میشتابم و در ریختنشان کمک میکنم
برهنه بر موزاییک های چسبناک قدم نهاده و با لبخندی بر لب سربرمیگردانم
آه ...حالا خوشحالم... و ...درِ اتاق...
اکنون بسته است
حالا خوشحالم
...
کلمات کلیدی: