هاله ی دودی غلیظ به مانند رودی غران سرم را میپیماید و ناهمواری هایم را
حتی برای لحظاتی اندک هموار
و چشمان همیشه بازم را در اندک ثانیه ای به افول میکشاند
به او فکر میکنم...
عشق و نفرتی اجین
شوق و کراهتی بهت آور
ریتم دود جاری مغذم را بر هم میزند
میگسلد و پراکنده میکند
ذهنم را ...
آیا این فکر رهایم میکند ؟
اورا میخواهم ... و به همان اندازه از او بیزارم
در هنگام بود،نبودش را و در نبود ،بودش را میستایم
و ترسان خود را از بند مسئولیتی بی بند میرهایم
گر او را مر شوقی بود من بس بی لیقات بودم
و گر مرا شوقییست اوست بس لایق تر
...
کلمات کلیدی: