غربت
تنهایی من در غربت است
آن غربت که در صبحش دوستانت به آغوش
گرم و صمیمانه ات میکشند
غربتی که در ظهرش
بی تو ...
و برای خویش ناشتایی میخورند
و در آن هنگام که خورشید
نور طلاییش را از تو برکشید
تورا محکوم نزد خویش طرد و ترک میکنند
آری ...
اینان دوستان من اند
و من گروتسک ناچیزی در میان زیبارویانم
و من گروتسک سیاه قلم شادی در مزارع سیاهی ام
کلمات کلیدی: