• وبلاگ : گروتسک
  • يادداشت : او ميپژمرد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + dani 
    صحنه اي که تو ذهنم تداعي ميشه سوزوندن يه خاطره هست
    خاطره اي که تو ذاتش هست که تموم نشه چون خاطره ها مصرف نميشن اما انگار تويه اين هم شانس نياوردي و بالاخره اينم داره ميره
    هرچند اولش حس کردم شايد سيگاره که ميسوزه اما عطر عطراگينش نه ، نميشه
    بعدش حس کردم يه عکس ميسوزه اما وجودي ارامش دهنده در رگ هايت ، بازهم نه شايد الکل وجودي بس تلخ کننده و گيج کننده و کرخت
    فضاي نوشته بشدت وهم انگيزه و خوبه
    اند سيريسلي هو ايز ديس فاکينگ پرسونال کامنت سندر؟