سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروتسک
 
او میپژمرد

با چشمانی نیمه بسته نیمه باز اورا مینگرم...

اورا که آرام آرام میسوزد...و در ظلمت تلخ شب خاطره هایم ناتوان در به آغوش کشیدنش سوگوار و مایوسانه از او دلمیبرم و باز...

وجود آرامش دهنده اش را در وجودم،در شریان رگهام،و در تک تک ضربات به ظاهر قدرتمند وجودم درک میکنم.وجودی بس تلخ و گیج کننده و کرخت

ازو نمیتوان گزشت...دوباره به وی مینگرم... او که برای تلخی من از خود گزشته و زنگ هشدارش در گوشم توام با بی توجهی بار ها صدا میزند...

صدایی بس رمزآلود و بس تکان دهنده

هرثانیه رو به افول میرود کم میشود....کاسته میشود و میپژمرد و  با عطر عطرآگینش من را با خود به سرای نابودی میکشاند

آه که اگر فقط میتوانستم سرم را برگردانم ... به او پشت کنم و سرگرم مسیر زندگی خویش شوم

عمری زهرآلود ،فرساینده و دهشتناک !

هرثانیه رو به افول میرود و به سیاهی میگراید و من اشکبار و ناتوان اون را به قعر سیاهی خویش میکشانم و دوباره ...با چشمانی نیمه بسته نیمه باز به او مینگرم

دیگر کارش تمام است و به ناچار باید اورا...آری او را با تمام دردهایش،تمام سرسختیهایش به حال خود گزارم...اورا که چندی پیش به عشقش خیابان هارا سرگردان بودم

از او میگزرم و به لاشه ی چروکیده و سیاهش مینگرم...آه چه زیبا بود وقتی برق بران فروغ بی پایانش وجود مرا تیره میکرد و آه چه خسته در گوشه ای افتاده و وجود ننگین مرا رها کرده

سرم را به پایین می افکنم...تیربرق کنارم که تا لحظاتی پیش تکیه گاهی برای وجود خسته و فرتوط و مضمحل من بود اکنون سدیست بر راهم

سیاهی دور مرا فراگرفته...در قعر تاریکی خود میروم و شب ...

شبی بس سیاه و بس تاریک

و افسوس...

او تماما سوخته است...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط گروتسک 91/10/17:: 6:1 عصر     |     () نظر