سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروتسک
 
شهادت نیمکت سخت سرد

بودند کسانی ک تورا خوب نمیشناختند...بودند کسانی که تو را اندکی میشناختند و نبودند آنان که قلب تو رادر آغوش شاهانه ی خود داشتند

هرگز برایت امیدی فراتر از "امروز بعد از ظهر" نبود.بعد از ظهری که در بهترین حالت به امشب غمناک من ختم میشد

آی آدمایی ک بدی رو بدی میدیدین...ترسانم که به عادت گزشته بدی را خوبی دیده و خود را پس زنین

هـــیـــــــس!!!صدای نجوای سکوت در شبی سرد و خشک و بی ستاره

.... زمزمه ی لب هایی خشک و ترک خورده که دیدگانت از لمس صدای سرد و تیزش اشکبار است

زندگی به سیاهی و مسخرگی قبله....اما شاید بیشتر.نه خیلی کم

هنوز همونه...گنجشکا صبحا آواز میخونن و ظهر تو آلودگی و سر و صدای ماشین ها گم میشن

هنوز باد شاخه ی درختا رو تکون میده...شاخه های مزین به برگای خشک و بی رمق

خورشید هنوز از پشت دود و کثافت شهر نگاه بی رمقی به زمین میندازه

و من ....

هنوز مثل اون زمان ها بین گنجشکای ساکت لمیده روی شاخه های خشک و سرد سایه وار ،قدم زنان ،منتظرانه نگاهی کم امید و بی فروغ ،به جای قدم های هرگز نگزاشته ات،بی شرمانه بر اشک و پر آه میپاشم

عنکبوت کوچولوی چندش آور که در خفا خود را به گوشه ی پیراهن تو رسانده و با خود مغرورانه گرم شدن پاهای نازکش را هلهله وار جشن میگیرد و مگسی ک بر روی آستین کت خزدار و ارزانت مشغول استحمام و خودنمایی ست .... و تو که بی صبرانه ،آرام و موقر به ناچار برروی صندلی سخت سرد سنکی سیراب نشده از آفتاب بی رمق "امروز بعد از ظهر" ،دست بر پیشانی خود را به روی دستهای زبر و بزرگ پینه بسته ات افکنده و متعجب به عنکبوت کوچک روی پیراهنت که حالا متوجه نگاه مغموم و عجیبت شده و درپی راه فراری آرام در کناری کز کرده مینگری و در دل خود پرامید میگویی :

آه...عنکبوت کوچک.او نمیاید و وقتی با صدای سکوت عنکبوت کوچک مواجه میشوی ناخرسندانه تلنگری به او زده و از راندن این کوچک ناامید که نجوای آمدن اورا در ذهن نداشت خرخری میکنی و ...

دیگر نخواهد آمد...دیگر منتظران رفته اند...و تو هنوز منتظری...

و منتظرانه یقین داری با آمدن پرهیاهوی او ،نگاه شاد و لب سرخ و سینه ی پربادش،روال خاص منجمد و آرام.تنها و صمیمانه ی تورا به تاراج خواهد برد و ب هنگاه ناامیدی از هم آوازی تو،تورا و دنیایت و سندلی سخت و سرد و سفتت را طرد خواهد گفت و تو میمانی با وجودی خالی از روال همیشگی منجد و آرام،تنها و صمیمانه و تنها حفره ای خالی درتو که در سودای اولین کورسوی ناامیدیه دیگر است

و مگس همچنان در استحمام خود غرقه است...غافل از تو...صندلی سردت و "امروز بعد از ظهر"تو ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط گروتسک 91/10/17:: 3:16 عصر     |     () نظر